رادیــــــــــــو110
. -دانلود آهنگ با لینک مستقیم -- اس ام اس جدید---حکایات --- پیامک های زیبا به مناسبت سال نو ---- زیباترین عکس --

دانلود اسکای --- آخرین مطالب وبلاگ ---- زیباترین اشعار از شعرا --- کد پیشواز آهنگ ---

.
علاّمه نهاوندى در کتاب راحة الروح داستان مسجد آدم کش را نقل و اشاره کرده به گفتار مولوى که گوید: 
 
یک حکایت گوش کن اى نیک پى
مسجدى بود در کنار شهر رى

برچسب‌ها: داستانهای مثنوی معنوی, دفتر سوم, مسجد مهمان کش
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  یکشنبه بیست و دوم تیر ۱۳۹۳ساعت 23:28  توسط رادیو 110 

روزی یک صوفی ناگهانی و بدون در زدن وارد خانه شد و دید که زنش با مرد کفشدوز در اتاقی دربسته تنهایند و با هم جفت شده‌اند. معمولا صوفی در آن ساعت از مغازه به خانه نمی‌آمد و زن بارها در غیاب شوهرش این‌کار را 

کرده بود و اتفاقی نیفتاده بود. ولی صوفی آن روز بی‌وقت به خانه آمد. زن و مرد کفشدوز بسیار ترسیدند. زن در خانه هیچ جایی برای پنهان کردن مرد پیدا نکرد،

برچسب‌ها: زن بد کار و کفشدوز, داستانهای مثنوی معنوی, داستان, دفتر چهارم
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  پنجشنبه نوزدهم تیر ۱۳۹۳ساعت 23:28  توسط رادیو 110 

شغالی به درونِ خم رنگ‌آمیزی رفت و بعد از ساعتی بیرون آمد, رنگش عوض شده بود. وقتی آفتاب به او می‌تابید رنگها می‌درخشید و رنگارنگ می‌شد. سبز و سرخ و آبی و زرد و. .. شغال مغرور شد و گفت

من طاووس بهشتی‌ام, پیش شغالان رفت. و مغرورانه ایستاد. شغالان پرسیدند, چه شده که مغرور و شادکام هستی؟ غرورداری و از ما دوری می‌کنی؟ این تکبّر و غرور برای چیست؟ یکی از شغالان گفت:


برچسب‌ها: داستانهای مثنوی معنوی, دفتر سوم, شغال در خُمّ رنگ
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  یکشنبه پانزدهم تیر ۱۳۹۳ساعت 23:0  توسط رادیو 110 

جزیره سرسبز و پر علف است که در آن گاوی خوش خوراک زندگی می‌کند. هر روز از صبح تا شب علف صحرا را می‌خورد و چاق و فربه می‌شود. هنگام شب که به استراحت مشغول است

یکسره در غم فرداست.آیا فردا چیزی برای خوردن پیدا خواهم کرد؟ او از این غصه تا صبح رنج می‌برد و نمی‌خوابد و مثل موی لاغر و باریک می‌شود. صبح صحرا سبز و خُرِّم است.


برچسب‌ها: داستانهای مثنوی معنوی, جزیره سبز و گاو غمگین, دفتر پنجم, مثنوی معنوی
ادامه مطلب

+ نوشته شده در  شنبه هفتم تیر ۱۳۹۳ساعت 23:8  توسط رادیو 110 

روزی مردی از بازار عطرفروشان می‌گذشت، ناگهان بر زمین افتاد و بیهوش شد. مردم دور او جمع شدند و هر کسی چیزی می‌گفت، همه برای درمان او تلاش می‌کردند.

یکی نبض او را می‌گرفت، یکی دستش را می‌مالید، یکی کاه گِلِ تر جلو بینی او می‌گرفت، یکی لباس او را در می‌آورد تا حالش بهتر شود. دیگری گلاب بر صورت آن مرد بیهوش می‌پاشید


برچسب‌ها: داستانهای مثنوی معنوی, دفتر چهارم, مثنوی معنوی, دباغ در بازار عطر فروشان
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  پنجشنبه پنجم تیر ۱۳۹۳ساعت 23:19  توسط رادیو 110 

دانایی به رمز داستانی می‌گفت: در هندوستان درختی است که هر کس از میوه‌اش بخورد پیر نمی شود و نمی‌میرد. پادشاه این سخن را شنید و عاشق آن میوه شد, یکی از کاردانان دربار را به

هندوستان فرستاد تا آن میوه را پیدا کند و بیاورد. آن فرستاده سال‌ها در هند جستجو کرد. شهر و جزیره‌ای نماند که نرود. از مردم نشانیِ آن درخت را می‌پرسید, مسخره‌اش می‌کردند.


برچسب‌ها: داستانهای مثنوی معنوی, درخت بی مرگی, دفتر دوم, مثنوی معنوی
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و دوم خرداد ۱۳۹۳ساعت 23:0  توسط رادیو 110 

درویشی که بسیار فقیر بود و در زمستان لباس و غذا نداشت. هر روز در شهر هرات غلامان حاکم شهر را می‌دید که جامه‌های زیبا و گران قیمت بر تن دارند و کمربندهای

ابریشمین بر کمر می‌بندند. روزی با جسارت رو به آسمان کرد و گفت خدایا! بنده نوازی را از رئیس بخشنده شهر ما یاد بگیر. ما هم بنده تو هستیم.زمان گذشت و روزی شاه خواجه 


برچسب‌ها: داستانهای مثنوی معنوی, خواجه بخشنده و غلام وفادار, دفتر پنجم, مثنوی معنوی
ادامه مطلب

+ نوشته شده در  چهارشنبه هفتم خرداد ۱۳۹۳ساعت 23:14  توسط رادیو 110 

خداوند از انسان چه می خواهد؟!

شبی از شبها، شاگردی در حال عبادت و تضرع وگریه و زاری بود.

در همین حال مدتی گذشت، تا آنکه استاد خود را، بالای سرش دید، که با تعجب و حیرت؛ او را، نظاره می کند !

استاد پرسید : برای چه این همه ابراز ناراحتی و گریه و زاری می کنی؟

شاگرد گفت : برای طلب بخشش و گذشت خداوند از گناهانم، و برخورداری از لطف خداوند!


برچسب‌ها: خداوند از انسان چه می خواهد, یک حکایت زیبا از مثنوی, داستانهای مثنوی معنوی, مثنوی معنوی
ادامه مطلب

+ نوشته شده در  جمعه دوم خرداد ۱۳۹۳ساعت 23:17  توسط رادیو 110 

درویشی در کوهساری دور از مردم زندگی می‌کرد و در آن خلوت به ذکر خدا و نیایش مشغول بود. در آن کوهستان، درختان سیب و گلابی و انار بسیار بود و درویش فقط میوه می‌خورد.

روزی با خدا عهد کرد که هرگز از درخت میوه نچیند و فقط از میوه‌هایی بخورد که باد از درخت بر زمین می‌ریزد. درویش مدتی به پیمان خود وفادار بود، تا اینکه امر الهی، امتحان سختی برای او پیش ‌آورد.


برچسب‌ها: داستانهای مثنوی معنوی, دفتر چهارم, مثنوی معنوی, درویش یکدست
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  جمعه نوزدهم اردیبهشت ۱۳۹۳ساعت 23:9  توسط رادیو 110 

یک صوفی مسافر, در راه به خانقاهی رسید و شب آنجا ماند. خرش را آب و علف داد و در طویله بست. و به جمع صوفیان رفت.

صوفیان فقیر و گرسنه بودند.آه از فقر که کفر و بی‌ایمان به دنبال دارد. صوفیان, پنهانی خر مسافر را فروختند


برچسب‌ها: حکایت, خر برفت و خر برفت, داستانهای مثنوی معنوی
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  چهارشنبه دهم اردیبهشت ۱۳۹۳ساعت 23:8  توسط رادیو 110 

پادشاهی پسر جوان و هنرمندی داشت. شبی در خواب دید که پسرش مرده است، وحشت‌زده از خواب برخاست، وقتی که دید این حادثه در خواب اتفاق افتاده خیلی خوشحال شد.

و آن غم خواب را به شادی بیداری تعبیرکرد؛ اما فکر کرد که اگر روزی پسرش بمیرد از او هیچ یادگاری ندارد. پس تصمیم گرفت برای پسرش زن بگیرد تا از او نوه‌ای داشته باشد و نسل او باقی بماند.


برچسب‌ها: داستانهای مثنوی معنوی, شاهزاده و زن جادو, دفتر چهارم, مثنوی معنوی
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  یکشنبه هفتم اردیبهشت ۱۳۹۳ساعت 23:9  توسط رادیو 110 

ایاز، غلام شاه محمود غزنوی (پادشاه ایران) در آغاز چوپان بود. وقتی در دربار سلطان محمود به مقام و منصب دولتی رسید، چارق و پوستین دوران فقر و غلامی خود را به دیوار اتاقش آویزان کرده بود 

و هر روز صبح اول به آن اتاق می‌رفت و به آنها نگاه می‌کرد و از بدبختی و فقر خود یاد می‌‌آورد و سپس به دربار می‌رفت. او قفل سنگینی بر در اتاق می‌بست. درباریان حسود که به او بدبین بودند

 


برچسب‌ها: داستانهای مثنوی معنوی, دفتر پنجم, پوستین کهنه در دربار
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  دوشنبه یکم اردیبهشت ۱۳۹۳ساعت 23:8  توسط رادیو 110 

مجنون در عشق لیلی می‌سوخت. دوستان و آشنایان نادان او که از عشق چیزی نمی‌دانستند گفتند لیلی خیلی زیبا نیست. در شهر ما دختران زیباتر از و زیادند، دخترانی

 مانند ماه، تو چرا اینقدر ناز لیلی را می‌کشی؟ بیا و از این دختران زیبا یکی را انتخاب کن. مجنون گفت: صورت و بدن لیلی مانند کوزه است، من از این کوزه شراب زیبایی می‌نوشم.


برچسب‌ها: داستانهای مثنوی معنوی, لیلی و مجنون, دفتر پنجم, مثنوی معنوی
ادامه مطلب

+ نوشته شده در  دوشنبه بیست و پنجم فروردین ۱۳۹۳ساعت 23:15  توسط رادیو 110 

دقوقی یک درویش بسیار بزرگ و با کمال بود. و بیشتر عمر خود را در سیر وسفر می‌گذراند.و بندرت دو روز در یکجا توقف می‌کرد. بسیار پاک و دیندار و با تقوی بود.

اندیشه‌ها و نظراتش درست و دقیق بود. اما با اینهمه بزرگی و کمال، پیوسته در جست وجوی اولیای یگانه خدا بود و یک لحظه از جست و جو باز نمی‌ایستاد. سالها بدنبال انسان.


برچسب‌ها: داستانهای مثنوی معنوی, داستان, دفتر سوم داستانهای مثنوی معنوی, دقوقی
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  شنبه بیست و سوم فروردین ۱۳۹۳ساعت 23:9  توسط رادیو 110 

یک مرد لاف زن, پوست دنبه‌ای چرب در خانه داشت و هر روز لب و سبیل خود را چرب می‌کرد و به مجلس ثروتمندان می‌رفت و چنین وانمود می‌کرد که غذای چرب خورده است.

دست به سبیل خود می‌کشید. تا به حاضران بفهماند که این هم دلیل راستی گفتار من. امّا شکمش از گرسنگی ناله می‌کرد که‌ ای درغگو, خدا , حیله و مکر تو را آشکار کند! این لاف و دروغ تو ما را آتش می‌زند.


برچسب‌ها: داستانهای مثنوی معنوی, داستان, دفتر سوم, مثنوی معنوی
ادامه مطلب

+ نوشته شده در  جمعه بیست و دوم فروردین ۱۳۹۳ساعت 23:14  توسط رادیو 110 

کودکان مکتب از درس و مشق خسته شده بودند. با هم مشورت کردند که چگونه درس را تعطیل کنند و چند روزی از درس و کلاس راحت باشند. یکی از شاگردان که از همه زیرکتر بود گفت:

فردا ما همه به نوبت به مکتب می‌آییم و یکی یکی به استاد می‌گوییم چرا رنگ و رویتان زرد است؟ مریض هستید؟ وقتی همه این حرف را بگوییم او باور می‌کند و خیال بیماری در او زیاد می‌شود.


برچسب‌ها: داستانهای مثنوی معنوی, داستان, دفتر سوم داستانهای مثنوی معنوی, معلم و کودکان
ادامه مطلب

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و یکم فروردین ۱۳۹۳ساعت 23:17  توسط رادیو 110 

پیرزنی 90 ساله که صورتش زرد و مانند سفره کهنه پر چین و چروک بود. دندانهایش ریخته بود قدش مانند کمان خمیده و حواسش از کار افتاده، اما با این سستی و پیری میل به شوهر و شهوت در دل

داشت. و به شکار شوهر علاقه فراوان داشت. همسایه‌ها او را به عروسی دعوت کردند. پیرزن، جلو آیینه رفت تا صورت خود را آرایش کند، سرخاب بر رویش می‌‌مالید اما از بس صورتش چین و چروک داشت،

 


برچسب‌ها: پیرزن و آرایش صورت, دفتر ششم, داستانهای مثنوی معنوی
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  شنبه شانزدهم فروردین ۱۳۹۳ساعت 23:7  توسط رادیو 110 

فقیری را به زندان بردند. او بسیار پرخُور بود و غذای همه زندانیان را می‌دزدید و می‌خورد. زندانیان از او می‌ترسیدند و رنج می‌بردند, غذای خود را پنهانی می‌خوردند.

روزی آنها به زندان‌بان گفتند: به قاضی بگو, این مرد خیلی ما را آزار می‌د‌هد. غذای 10 نفر را می‌خورد. گلوی او مثل تنور آتش است. سیر نمی‌شود. همه از او می‌ترسند. یا او را از زندان بیرون کنید، یا غذا زیادتر بدهید.


برچسب‌ها: داستانهای مثنوی معنوی, داستان, دفتر دوم داستانهای مثنوی معنوی, زندانی و هیزم فروش
ادامه مطلب

+ نوشته شده در  سه شنبه دوازدهم فروردین ۱۳۹۳ساعت 23:0  توسط رادیو 110 

بازرگانی یک طوطی زیبا و شیرین سخن در قفس داشت. روزی که آماده سفرِ به هندوستان بود. از هر یک از خدمتکاران و کنیزان خود پرسید که چه ارمغانی برایتان بیاورم, هر کدام از آنها چیزی سفارش دادند.

بازرگان از طوطی پرسید: چه سوغاتی از هند برایت بیاورم؟ طوطی گفت: اگر در هند به طوطیان رسیدی حال و روز مرا برای آنها بگو. بگو که من مشتاق دیدار شما هستم.


برچسب‌ها: داستانهای مثنوی معنوی, داستان, دفتر اول, طوطی و بازرگان
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  پنجشنبه هفتم فروردین ۱۳۹۳ساعت 23:14  توسط رادیو 110 

پادشاه قدرتمند و توانایی, روزی برای شکار با درباریان خود به صحرا رفت, در راه کنیزک زیبایی دید و عاشق او شد. پول فراوان داد و دخترک را از اربابش خرید, پس از مدتی که با کنیزک بود.

کنیزک بیمار شد و شاه بسیار غمناک گردید. از سراسر کشور, پزشکان ماهر را برای درمان او به دربار فرا خواند, و گفت: جان من به جان این کنیزک وابسته است, اگر او درمان .


برچسب‌ها: داستانهای مثنوی معنوی, داستان, پادشاه و کنیزک, دفتر اول داستانهای مثنوی معنوی
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  چهارشنبه ششم فروردین ۱۳۹۳ساعت 23:17  توسط رادیو 110 

در باغی چشمه‌ای‌بود و دیوارهای بلند گرداگرد آن باغ, تشنه‌ای دردمند, بالای دیوار با حسرت به آب نگاه می‌کرد. ناگهان , خشتی از دیوار کند و در چشمه افکند.

صدای آب, مثل صدای یار شیرین و زیبا به گوشش آمد, آب در نظرش, شراب بود. مرد آنقدر از صدای آب لذت می‌برد که تند تند خشت‌ها را می‌کند و در آب می‌افکند.
برچسب‌ها: داستانهای مثنوی معنوی, تشنه بر سر دیوار, دفتر دوم, مثنوی معنوی
ادامه مطلب

+ نوشته شده در  پنجشنبه بیست و نهم اسفند ۱۳۹۲ساعت 23:33  توسط رادیو 110 

حضرت موسی در راهی چوپانی را دید که با خدا سخن می‌گفت. چوپان می‌گفت: ای خدای بزرگ تو کجا هستی, تا نوکرِ تو شوم, کفش‌هایت را تمیز کنم, سرت را شانه کنم, لباس‌هایت را بشویم

پشه‌هایت را بکشم. شیر برایت بیاورم. دستت را ببوسم, پایت را نوازش کنم. رختخوابت را تمیز و آماده کنم. بگو کجایی؟ ای خُدا. همه بُزهای من فدای تو باد.‌های و هوی من در کوه‌ها به یاد توست.

 


برچسب‌ها: داستانهای مثنوی معنوی, دفتر دوم
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  چهارشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۲ساعت 23:8  توسط رادیو 110 

یک شکارچی، پرنده‌ای را به دام انداخت. پرنده گفت: ای مرد بزرگوار! تو در طول زندگی خود گوشت گاو و گوسفند بسیار خورده‌ای و هیچ وقت سیر نشده‌ای. از خوردن بدن کوچک و ریز من هم سیر نمی‌شوی.

اگر مرا آزاد کنی، سه پند ارزشمند به تو می‌دهم تا به سعادت و خوشبختی برسی. پند اول را در دستان تو می‌دهم. اگر آزادم کنی پند دوم را وقتی که روی بام خانه‌ات بنشینم به تو می‌دهم.


برچسب‌ها: داستانهای مثنوی معنوی, پرده نصیحتگو, دفتر چهارم, مثنوی معنوی
ادامه مطلب

+ نوشته شده در  پنجشنبه سوم بهمن ۱۳۹۲ساعت 23:5  توسط رادیو 110 

محتسب در نیمه شب, مستی را دید که کنار دیوار افتاده است. پیش رفت و گفت: تو مستی, بگو چه خورده‌ای؟ چه گناه و جُرمِ بزرگی کرده‌ای! چه خورده‌ای؟

مست گفت: از چیزی که در این سبو بود خوردم.
محتسب: در سبو چه بود؟


برچسب‌ها: داستانهای مثنوی معنوی, مست و محتسب, دفتر دوم, مثنوی معنوی
ادامه مطلب

+ نوشته شده در  جمعه بیست و هفتم دی ۱۳۹۲ساعت 23:0  توسط رادیو 110 

قصه‌گویی در شب، نیرنگهای خیاطان را نقل می‌کرد که چگونه از پارچه‌های مردم می‌دزدند. عده زیادی دور او جمع شده بودند و با جان و دل گوش می‌دادند. نقال از پارچه دزدی بیرحمانه خیاطان می‌گفت.

در این زمان ترکی از سرزمین مغولستان از این سخنان به شدت عصبانی شد و به نقال گفت: ای قصه‌گو در شهر شما کدام خیاط در حیله‌گری از همه ماهرتر است؟ نقال گفت:


برچسب‌ها: داستانهای مثنوی معنوی, داستان, دفتر ششم, خیاط دزد
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  جمعه سیزدهم دی ۱۳۹۲ساعت 23:0  توسط رادیو 110 

مرد کری بود که می‌خواست به عیادت همسایه مریضش برود. با خود گفت: من کر هستم. چگونه حرف بیمار را بشنوم و با او سخن بگویم؟ او مریض است و صدایش ضعیف هم هست.

وقتی ببینم لبهایش تکان می‌خورد. می‌فهمم که مثل خود من احوالپرسی می‌کند. کر در ذهن خود, یک گفتگو آماده کرد. اینگونه: من می‌گویم: حالت چطور است؟ او خواهد گفت(مثلاً): خوبم شکر خدا بهترم. من می‌گویم: خدا را شکر چه


برچسب‌ها: داستانهای مثنوی معنوی, داستان, دفتر اول, کَر و عیادت مریض
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  چهارشنبه چهارم دی ۱۳۹۲ساعت 23:0  توسط رادیو 110 

پیرمردی, پیش پزشک رفت و گفت: حافظه‌ام ضعیف شده است.

پزشک گفت: به علتِ پیری است. 
پیر: چشم‌هایم هم خوب نمی‌بیند.

پزشک: ای پیر کُهن, علت آن پیری است. 
پیر: پشتم خیلی درد می‌کند.


برچسب‌ها: داستانهای مثنوی معنوی, دفتر دوم, پیر وپزشک
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  یکشنبه پنجم آبان ۱۳۹۲ساعت 22:43  توسط رادیو 110 

صیادی، یک آهوی زیبا را شکار کرد واو را به طویله خران انداخت. در آن طویله، گاو و خر بسیار بود. آهو از ترس و وحشت به این طرف و آن طرف می‌گریخت. هنگام شب مرد صیاد،

کاه خشک جلو خران ریخت تا بخورند. گاوان و خران از شدت گرسنگی کاه را مانند شکر می‌خوردند. آهو، رم می‌کرد و از این سو به آن سو می‌گریخت، گرد و غبار کاه او را آزار می‌داد.


برچسب‌ها: داستانهای مثنوی معنوی, آهو در طویله خران, دفتر پنجم, مثنوی معنوی
ادامه مطلب

+ نوشته شده در  پنجشنبه یازدهم مهر ۱۳۹۲ساعت 5:0  توسط رادیو 110 

نقاشان چینی با نقاشان رومی در حضور پادشاهی, از هنر و مهارت خود سخن می‌گفتند و هر گروه ادعا داشتند که در هنر نقاشی بر دیگری برتری دارند. شاه گفت:

ما شما را امتحان می‌کنیم تا ببینیم کدامشان, برتر و هنرمندتر هستید.

چینیان گفتند: ما یک دیوار این خانه را پرده کشیدند و دو گروه نقاش , کار خود را آغاز کردند.


برچسب‌ها: داستانهای مثنوی معنوی, داستان, دفتر اول, رومیان و چینیان
ادامه مطلب

+ نوشته شده در  چهارشنبه دهم مهر ۱۳۹۲ساعت 22:36  توسط رادیو 110 

روزی حضرت موسی به خداوند عرض کرد: ای خدای دانا وتوانا ! حکمت این کار چیست که موجودات را می‌آفرینی و باز همه را خراب می‌کنی؟ چرا موجودات نر و ماده زیبا و جذاب می‌آفرینی و بعد همه را نابود می‌کنی؟

خداوند فرمود : ای موسی! من می‌دانم که این سوال تو از روی نادانی و انکار نیست و گرنه تو را ادب می‌کردم و به خاطر این پرسش تو را گوشمالی می‌دادم.


برچسب‌ها: داستانهای مثنوی معنوی, داستان, دفتر چهارم, گوهر پنهان
ادامه مطلب
+ نوشته شده در  سه شنبه یکم مرداد ۱۳۹۲ساعت 23:1  توسط رادیو 110